حتی اینکه از خدا بخواهی به تو صبر بدهد هم شجاعت می خواهد .. این یعنی قبول کرده ای به یک سری چیزها ممکن است نرسی ! این یعنی اینکه از خیرشان گذشتی !
حتی اینکه از خدا بخواهی به تو صبر بدهد هم شجاعت می خواهد .. این یعنی قبول کرده ای به یک سری چیزها ممکن است نرسی ! این یعنی اینکه از خیرشان گذشتی !
توی اشک نداشته هایم بودم و فکر اینکه چقدر تو به تمایلاتم بی توجهی ! چرا خدایی شبیه تو که همیشه از بخشندگی و مهربانی اش دم زده ام فکری به حال دل ناآرام و التماس های بغض شده ام نمی کند . بعد یادم افتاده بود که همین چند روز پیش خوانده بودم که: " ایا پنداشته اید داخل بهشت می شوید بی انکه خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم بدارد؟" 142 ال عمران . یعنی این نرسیدن ها نیاز به صبوری ات دارد. یعنی این تحمل کردن ها بخشی از زندگی هر انسانیست تا بزرگ شود و لایق بهشت پاک خدا . بعد دست کشیده بودم از التماس کردن و از سر بهانه گفته بودم تو که فکری به حالم نمی کنی ، حداقل دو قطره ای باران بریز . باران همیشه حالم را بهتر کرده ، خصوصا اگر تابستان باشد و ببارد . وقتی از خدا می خواهم باران ببارد انگار با من حرف زدنش را طلب می کنم برای تجدید قوا.بعدش خوابیده بودم که از شر فکر هایم خلاص شوم . سحر بیدار شده بودم در حالیکه صدای نم نمِ گرمِ باران می شنیدم . آن شب انگار برایم معجزه بود . رفته بودم توی حیاط و زیرِ قطره های ریز و آرامِ اعجازش نفس عمیق کشیده بودم و از خودم پرسیده بودم میتوانی بهانه بگیری و باور کنی که باران اتفاقی بوده؟ آن هم بعد از این همه مدت نباریدن؟
آن شب انگار دست نوازشت را روی سرم حس می کردم . با این همه هم چنان با اقتدار صدایت را می شنیدم که می گفتی : " اما ... آیا گمان برده ای که داخل بهشت می شوی بی انکه خدا جهاد و صبرت را بسنجد"
یعنی درست که مهربانم . اما برای آب دیده شدن گاهی هم باید سختی بچشی . گاهی هم باید یک چیز هایی نداشته باشی . این را همان مهربانی ام حکم می کند!
این شب قدرها تصمیم گرفتم دست بردارم از چیزهایی که دلم می خواهد . و پافشاری می کنم روی چیزهایی که خودش برای بهترین هایش خواسته !
+ مطمئن تره !
مولوی
خواب باشد . اسباب بازی هایش را از وسط خانه جمع کنم . رد انگشت هایش را از روی میز ها پاک کنم . لکه های کاکائوی روی لباسش را بشورم . بعد کنارش بنشینم و به صورت معصومانه اش زل بزنم و منتظر بمانم . منتظر دوباره بیدار شدن و شیطنت ها و بهم ریختن هایش ...:)
ابتدایی که بودم هر روز از مدرسه که بر می گشتم و مسجد محلمون می رسیدم حتما باید دستمو می کشیدم روی درشو می بوسیدمش .انگار برام یه تکلیف شده بودم . اونقدی که فکر می کردم اگه یه روز بی توجه از جلوی مسجد رد بشم خدا ازم دلگیر میشه .
"خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان. فرشتگان عقل دارند، بدون شهوت و غضب. حیوانات مجموعهای شهوت و غضب اند و عقل ندارند.
اما انسان مجموعه ای است از هر دو
تا کدامین غالب آید.
اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است
و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پست تر" امام علی (ع)
قادرم تصورت کنم. وقتی فرشته هایش دورت جمع شده اند و هی قربان صدقه ات می روند و می خندند .وقتی لباس سفید بلندت را تنت می کنند . آرامشت را نفسی عمیق می کشی ،چشم هایت را می بندی و دستت را می گذاری توی دست هایشان . می روی . ..بالا و بالاتر .
بسم الله الرحمن الرحیم
حسِ یاغی ای را دارم که به بند کشیده شده ... پاهایش را توی شکمش جمع کرده و آرام یک گوشه کز کرده ... زنجیرش کشیده اند . غرورش را تکه تکه می کنند . ادعا هایش را نیشخند می زنند . پرتش می کنند توی غار تنهایی اش و فرمان می دهند که : فکر کن ! نمی پرسد چرا . فکر می کند . رام که شد ، تمام که شد . می گویند : خودت خواستی که بدانی . حالا می دانی ، می توانی بروی ، اما ....بمان !طغیانگر نمی رود . شبیه تشنه ای که عاشق شده باشد ...اینبار خودِ یاغی، حلقه ی دور گردنش را سفت تر می کند.
می گویند : شروع شو.