مدتی بود حس می کردم هیچ چیز نمی تواند خوشحالم کند . نه هیچ آدمی ، نه هیچ شعر و ترانه ای ، نه هیچ تفریحی و .... هیچ چیز ! ان وقت بود که خودم را انداختم مرکز رنج ها و کار های خوب اما سخت . بعد حس کردم هنوز یک چیز هست که به من شادی می دهد . و آن همین حس مبارزه کردن بود . لذت مبارزه با خود . لذت صبوری کردن ها و بزرگ شدن ها !
+ یه مدتی نیستم و نمی نویسم . بر می گردم .
۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۷
۴ نظر