می برد هر جا که خاطر خواه اوست !
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
حسِ یاغی ای را دارم که به بند کشیده شده ... پاهایش را توی شکمش جمع کرده و آرام یک گوشه کز کرده ... زنجیرش کشیده اند . غرورش را تکه تکه می کنند . ادعا هایش را نیشخند می زنند . پرتش می کنند توی غار تنهایی اش و فرمان می دهند که : فکر کن ! نمی پرسد چرا . فکر می کند . رام که شد ، تمام که شد . می گویند : خودت خواستی که بدانی . حالا می دانی ، می توانی بروی ، اما ....بمان !طغیانگر نمی رود . شبیه تشنه ای که عاشق شده باشد ...اینبار خودِ یاغی، حلقه ی دور گردنش را سفت تر می کند.
می گویند : شروع شو.
۹۴/۰۴/۱۶