آقا !
تو که خوب می دانی.
شاید اهلِ شعار باشم
اما اهلِ دروغ نیستم .
من می خواهم «تو» بشوم
راست می گویم .
من اگر «تو» نشوم ، هدر می روم
و اگر « تو» بشوم
به آن چه برایش آفریده شده ام می رسم
«تو» شدن مگر هدف آفرینش نیست؟
***
به دنیا آمدم.
آمدم؟
آمدم؟
نه! به دنیا آورد مرا
تا برسم به تو
به تو
به تو...
و چقدر غیر تو
دربرابرم سبز شدند
که من به تو نرسم
به تو نرسم
به تو نرسم ...
***
من اهلِ ولایتِ تسلیمم .
بدون تسلیم
زندگی ام نمی چرخد.
مرا که آفریدند
یادم دادند
هر دو دست به روی سینه گذاشتن را
سر به زیر انداختن را
و از میان همهٔ واژه ها ، چشم گفتن را .
***
من اهل ولایت تسلیمم
و حالا آمده ام پیش تو .
این عقلم!
این احساسم!
اینها را بگیر
هر دو برای تو!

شاید از من بپرسی :
اگر تنها یک دعای مستجاب داشته باشی
چه طلب می کنی از خدا؟
و من می گویم :
فدا شدن برایت
پیش چشمانت
...
من می خواهم «تو» بشوم، راست می گویم
محسن عباسی ولدی